:(
حسین منزوی در مقدمهی از خاموشیها و فراموشیها مینویسد: ... عمری برای ستایش عشق گلو پاره کردهام،از روزگار حنجرهی زخمی تغزل تا روزگار کهربا و کافور و بعد.... برای شروع صحبت توضیحی دربارهی کلمهی عشق ارایه میدهم که اگرچه بسیار شنیده شده اما بینیاز از یادآوری نیست زیرا در بعضی موارد ناچارم به همین توضیح مراجعه کنم.
عشق مشتق از عشقه است و آن گیاهی ست که به دور درخت میپیچد و آب آن را بخورد و رنگ آن را زرد کند و برگ آن بریزد و بعد از مدتی خود درخت نیز خشک شود چون عشق نیز به کمال خود برسد قوا را ساقط گرداند و حواس را از کار بیندازد و طبع را از غذا باز دارد و میان محب و خلق ملال افکند و از صحبت غیر دوست ملول شود یا بیمار گردد و یا دیوانه شود و هلاک.